منافق. ریاکار. (آنندراج). ریاکار. مکار. سالوس. (ناظم الاطباء) : ای امت بدبخت بدین زرق فروشان جز کز خری و جهل، چنین فتنه چرائید. ناصرخسرو. نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق این نه زرق است و بدین گفته نیم زرق فروش. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرق و دیگر ترکیبهای آن شود
منافق. ریاکار. (آنندراج). ریاکار. مکار. سالوس. (ناظم الاطباء) : ای امت بدبخت بدین زرق فروشان جز کز خری و جهل، چنین فتنه چرائید. ناصرخسرو. نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق این نه زرق است و بدین گفته نیم زرق فروش. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرق و دیگر ترکیبهای آن شود
می فروشنده. شرابی. نبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سبّاء. (منتهی الارب) : می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب. ناصرخسرو. مصحفی در بر حمایل داشتم می فروشی از دکان بیرون فتاد. خاقانی. چو می در سفالینۀ می فروش ز ریحان و ریحانی آمد به جوش. نظامی. ساقی اگر باده ازین خم دهد خرقۀ صوفی ببرد می فروش. سعدی. تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت دراین عمل طلب از می فروش کن. حافظ. دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش. حافظ. قراری کرده ام با می فروشان که روز غم بجز ساغر نگیرم. حافظ. - امثال: غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند. ؟ (از امثال وحکم دهخدا). ، می گون. سرخ: مهش مشکسای و شکر می فروش دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش. اسدی (گرشاسب نامه)
می فروشنده. شرابی. نَبّاذ. باده فروش. شراب فروش. خمرفروش. (یادداشت مؤلف). باده فروش. (آنندراج). جَدّاد. تاجر. دهقان. (منتهی الارب). خمار. (منتهی الارب) (دهار). سَبّاء. (منتهی الارب) : می فروش اندر خرابات ایمن است امروز و من پیش محراب اندرم با بیم و ترس و با هرب. ناصرخسرو. مصحفی در بر حمایل داشتم می فروشی از دکان بیرون فتاد. خاقانی. چو می در سفالینۀ می فروش ز ریحان و ریحانی آمد به جوش. نظامی. ساقی اگر باده ازین خم دهد خرقۀ صوفی ببرد می فروش. سعدی. تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت دراین عمل طلب از می فروش کن. حافظ. دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش. حافظ. قراری کرده ام با می فروشان که روز غم بجز ساغر نگیرم. حافظ. - امثال: غم که پیر عقل تدبیرش به مردن می کند می فروشش چاره در یک آب خوردن می کند. ؟ (از امثال وحکم دهخدا). ، می گون. سرخ: مهش مشکسای و شکر می فروش دو نرگس کمانکش دو گل درعپوش. اسدی (گرشاسب نامه)
ابریشم فروش. فروشندۀ ابریشم. (شعوری ج 2 ورق 289) : گزین فروش چو دیده دو زلف و گیسویش خجل شده ست همین از متاع بی رویش. ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ورق 298)
ابریشم فروش. فروشندۀ ابریشم. (شعوری ج 2 ورق 289) : گزین فروش چو دیده دو زلف و گیسویش خجل شده ست همین از متاع بی رویش. ابوالمعالی (از شعوری ج 2 ورق 298)
دست فروشنده. چرچی. پیله ور. آنکه کالا را به دست گرفته در کوچه و بازار بفروشد. (آنندراج). خرده فروش و پیله وری که متاع خود را به هر قدری که مشتری بخواهد اگرچه خیلی کم باشد بفروشد. (ناظم الاطباء). آنکه پاره ای کالاها بر دست در کویها و بازارها فروشد. آنکه چیزها از قبیل حوله و دستمال و جز آن بر دست گرفته و در شهر گردد تا آنها را بفروش رساند. آنکه حوله و دستمال و امثال آن برای فروش در دست دارد و دوره گردی کند. دوره گردی که حوله و دستمال و امثال آن فروشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوره گرد. خرده فروش: زهی ز بحر کف کافیت ید بیضا یکی ز دست فروشان حسن تو موسی. مخلص کاشی (از آنندراج). متاع دست فروشان این دیار گل است بساط عیش بیارا که وقت سامانست. دانش (از آنندراج)
دست فروشنده. چرچی. پیله ور. آنکه کالا را به دست گرفته در کوچه و بازار بفروشد. (آنندراج). خرده فروش و پیله وری که متاع خود را به هر قدری که مشتری بخواهد اگرچه خیلی کم باشد بفروشد. (ناظم الاطباء). آنکه پاره ای کالاها بر دست در کویها و بازارها فروشد. آنکه چیزها از قبیل حوله و دستمال و جز آن بر دست گرفته و در شهر گردد تا آنها را بفروش رساند. آنکه حوله و دستمال و امثال آن برای فروش در دست دارد و دوره گردی کند. دوره گردی که حوله و دستمال و امثال آن فروشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوره گرد. خرده فروش: زهی ز بحر کف کافیت ید بیضا یکی ز دست فروشان حسن تو موسی. مخلص کاشی (از آنندراج). متاع دست فروشان این دیار گل است بساط عیش بیارا که وقت سامانست. دانش (از آنندراج)
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد: نباشند شاهان مادین فروش بفرمان دارنده دارند گوش. فردوسی. بفرمان یزدان نهاده دو گوش ازیشان نباشد کسی دین فروش. فردوسی. که ای زرق سجادۀ دلق پوش سیه کار دنیاخر دین فروش. سعدی. - دین فروشان، یعنی اصحاب ریا. (شرفنامۀ منیری) : دین فروشان را ببوی زلف او طیلسان در وجه زنار آمده ست. خاقانی
که دین را در برابر دنیا بفروشد و از دست دهد: نباشند شاهان مادین فروش بفرمان دارنده دارند گوش. فردوسی. بفرمان یزدان نهاده دو گوش ازیشان نباشد کسی دین فروش. فردوسی. که ای زرق سجادۀ دلق پوش سیه کار دنیاخر دین فروش. سعدی. - دین فروشان، یعنی اصحاب ریا. (شرفنامۀ منیری) : دین فروشان را ببوی زلف او طیلسان در وجه زنار آمده ست. خاقانی
دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8 هزارگزی شمال قدمگاه. کوهستانی، معتدل، دارای 407 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروو کوهستانی صعب العبور است. اسد آباد زبرخان جزو همین ده احصاء شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور. واقع در 8 هزارگزی شمال قدمگاه. کوهستانی، معتدل، دارای 407 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروو کوهستانی صعب العبور است. اسد آباد زبرخان جزو همین ده احصاء شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)